13 بهمن سالروز شهادت محمد گل اکبر گرامی باد .

حدود دو هفته از شهادت محمد گذشته بود که پستچی منطقه به من گفت: راستش چند روز پیش یکی از دوستان برادرتان برای او نامه ای نوشته و من هم پس از مراجعه و با دیدن پلاکاردها متوجه شدم که گیرنده نامه شهید شده است. الان چند روز است که مرددم این نامه را مرجوع کنم یا به شما تحویل بدهم ! نامه را از او گرفتم.

­­روایت شهادت محمد گل اکبر از زبان برادرش :

چند روز پس از شهادت محمد تعدادی از دوستانش به خانه ما آمدند و از قول یکی از بچه های تهران به نام عباس(۱) که در لحظه شهادت همراه او بود برای ما این گونه نقل کردند:

بعداز ماجرایی که بین محمد و سردار سوداگر رخ می دهد و سردار او را به جزیره مجنون می فرستد !(۲) محمد از اینکه علت رفتنش را به او نگفته بودند ناراحت بود. برای او خیلی سخت بود که مدتها برای انجام یک عملیات مهم آنهم عملیات والفجر۸ زحمت شناسایی و جمع آوری اطلاعات را بکشد و بعد وقتی که باید این زحمات ثمر بدهد او را از شرکت در آن محروم کرده و به منطقه ای پدافندی بفرستند !

محمد گفته بود :

” من بخاطر اطاعت از فرمان امام که اطاعت از فرماندهی را واجب می دانند به دستور حاج احمد تن دادم و گرنه خودم مایل نبودم به جزیره بیایم ! ”

روز ۱۳ بهمن ماه به همراه محمد از یکی از دکلها پایین آمدیم. به چند نفر برخوردیم که یکی از آنها روحانی جوانی بود که ظاهراً از قبل محمد را می شناخت. بعداز سلام و احوال پرسی و صحبتی کوتاه ، من و محمد از آنها جدا شدیم.

مقداری که از آنها دور شدیم محمد گفت:

” من مطمئنم که این آقا شهید می شود ! چیزی هست که حتماً باید به او بگویم . ”

گفتم: یعنی برگردیم؟ گفت: نه ! شما همین جابمان، من الان بر می گردم

محمد رفت و من از دور نگاه می کردم. وقتی دوباره به آن گروه رسید با آن آقای روحانی صحبت کرد و همدیگر را در آغوش گرفتند که در همین هنگام یک گلوله توپ میان جمع اصابت کرد و همه نقش بر زمین شدند. من به سرعت خودم را به معرکه رساندم. آن طلبه جوان در همان لحظه شهید شد و محمد و بقیه مجروح شدند که محمد نیز پس از انتقال به بیمارستان صحرایی به شهادت رسید.

حدود دو هفته از شهادت محمد گذشته بود که پستچی منطقه به من گفت: راستش چند روز پیش یکی از دوستان برادرتان برای او نامه ای نوشته و من هم پس از مراجعه و با دیدن پلاکاردها متوجه شدم که گیرنده نامه شهید شده است. الان چند روز است که مرددم این نامه را مرجوع کنم یا به شما تحویل بدهم ! نامه را از او گرفتم.

شخصی در نامه خطاب به محمد نوشته بود:

“من برادر طلبه شهید امیر حسین چترنور (۳) هستم که در روز ۱۳ بهمن در جزیره مجنون به شهادت رسیده است . آدرس شما را لای عمامه خونین او پیدا کردیم. با توجه به اینکه احتمالاً شما همرزم ایشان هستید لطفاً اگر اطلاعاتی در مورد نحوه شهادت ایشان و یا عکسی از او دارید برای ما بفرستید….”

۱- به گمانم نام خانوادگی او فراهانی بود.

۲- بعدها سردار در کتاب خاطرات خود به نام ” جاده های سربی ” علت اعزام محمد به جزیره مجنون را بیان کرده است .

۳- طلبه شهید سیدامیرحسین چترنور از بچه های آستانه اشرفیه بود .

نقل از وبلاگ رهسپارقدیمی