انتشار : یکشنبه, 02 مارس 2014

نماز خوف، خاطرات عملیات والفجر مقدماتی(قسمت آخر)

به اشتراک گذاشتن
برچسب ها

به هر حال عقب نشینی آغاز شد، در حین عقب نشینی و سردرگمی بوجود آمده، دو ملک خیر را خداوند پیش رویمان قرارداد(شهید گرانقدر عظیم محمدی که جانشین عملیاتی لشکر بود و حاج عبدالحسین خضریان، با جیپ مخصوص فرماندهی خودش که چندین ترکش هم خورده بود)با کمک این دو بزرگوار راه را به نیروها نشان دادیم و نیروها در مسیر مشخص شده شروع به عقب نشینی کردند. شهید محمدی و برادرخضریان بدنبال ارتباط با حاج غلامعلی حداد برای پیدا کردن و انتقال او به عقب بودند، تمام گلوله های کلت منوری که با خود داشتیم برای پیدا کردن آقای حداد شلیک کرده بودیم ولی با هر شلیک ما ده ها منور دیگر در آسمان روشن می شد و نهایتا گلوله های منور ما سه نفر که تمام شد چند تیر رسام را که در خشاب هایم بود را هم شلیک کردم که آن هم نتیجه ای نداشت، می دانستیم که حداد با بدنی زخمی در محاصره قرار گرفته بود ولی تلاشمان برای پیدا کردن و نجاتش ثمری نداشت. بار دیگر شهید محمدی نسبت به عقب نشینی تاکید کرد و برای هدایت نیروها به همراه برادر خضریان اقدام کردند. من نیز به همراه عده ای از رزمندگان از مسیری را که نشان داده بودند بطرف عقب حرکت کردیم ولی خستگی و سنگینی سلاح و مهماتی که همراه داشتیم و مقید هم بودیم که آنها را از دست ندهیم فشار زیادی را بر ما تحمیل می کرد. اسلحه کلانش، پنج خشاب پر، قمقمه ی آب، قطب نما، کلت منور، حمایل و در کنار آنها استرس جمع کردن نیروها برای جلوگیری از اسیر شدن آنها بدست دشمن باعث ایجاد تحرک زیاد و خستگی فراوانی شده بود.

مسافت زیادی از راه را پشت سر گذاشته بودیم. در حین حرکت از جناح چپ ما که حالا دیگر سمت راست قرار گرفته بود دائما بطرف ما تیراندازی می شد که احتمال می دادیم از نیرو های خودی و از لشکرهای مجاور می باشند چون می دانستیم برای همه یگان ها عقب نشینی اعلام شده، لذا جواب آنها را با تیراندازی نمی دادیم. صدایمان هم به همدیگر نمی رسید. ارتباط بی سیمی هم با آنها نداشتیم و در عین حال بدلیل نا شناخته بودن زمین حائل بین ما و آنها از نظر مین کاری، نمی توانستیم به طرف آنها حرکتی داشته باشیم.

 

کم کم هوا داشت روشن می شد و ما می بایستی مسافت زیادی را که از راه مانده بود طی می کردیم تا نیروهایمان گرفتار پاتک های دشمن نشوند. لذا افراد را تهییج به سرعت بیشتر برای رسیدن به منطقه خودی می کردیم. در آن گیرودار مسئله ای که ذهن رزمندگان اسلام را بخود مشغول کرده بود نماز صبحی بود که داشت قضا می شد. تنها چیزی که به ذهن می رسید خواندن نماز خوف بود به نیروهای همراه اعلام شد که در حین دویدن به طرف مواضع خودی نماز صبح را نیز بجا بیاورند و این شد که آن نماز یکی از نماز های ماندگار در اذهان دوستان به یادگاری ماند.(خداوند قبول نماید) حدود ساعت۸:۳۰ صبح به خط خودی رسیدیم. مسافتی قریب به ۳۰ کیلومتر را از ساعت سه بامداد تا آن موقع پشت سر گذاشته بودیم. با کمک خداوند متعال با اینکه گروهان ما در جلوی نیروهای گردان بود و بیشترین پیشروی را داشت، ولی موقع سرشماری متوجه شدیم که کمترین تعداد نیرو را جا گذاشته ایم و باعث شد که تلخی اسیر شدن نیروهای گردان میثم در عملیات قبلی(رمضان)تکرار نگردد که آنهم با عنایت خدا و استقامت نیروها بود که در تمرینات بدنی قبل از عملیات بدست آورده بودند.

یاد و خاطره همه شهدا و ایثارگران دوران جنگ تحمیلی، عزیزانی را که در این عملیات و عملیات های قبلی و بعدی در خدمت آنها بودم گرامی می دارم و از خداوند متعال علو درجات برای شهدا و تندرستی و عاقبت بخیری برای همرزمان طلب می کنم.

خدایا عاقبتمان را بخیر گردان

عبدالرحیم پارسافرد

بهمن ۹۲

دیدگاهتان را بنویسید :

نام

پست الکترونیک

وب سایت

XHTML: شما می توانید از این برچسب های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

کد امنیتی *