انتشار : سه‌شنبه, 25 فوریه 2014

ناتوانی در قضاوت

به اشتراک گذاشتن
برچسب ها

در مرحله دوم عملیات بدر بود یک روز عصر با موتور داشتم در جزیره مجنون می رفتم در حالیکه آفتاب داشت غروب می کرد و محو منظره ی زیبای غروب آفتاب بودیم یکدفعه در لب خاکریزی تویوتای شهید احمد را دیدم جلوتر رفتم و دیدم شهید احمد هدایت پناه ایستاده درحالیکه پدر بزرگوار او روی خاکریز نشسته است همیشه خانوادگی در جبهه بودند پدر و 5 پسر جلو رفته سلام کردم احمد لبخندی زد و گفت آناصر بیا مشکل ما رو حل کن پدرش نیز گفت راست می گوید تو سیدی هر چه گفتی قبول است گفتم مشکل چیست احمد گفت آیا من فرمانده ی شما هستم یا نه گفتم بله . گفت امام درباره اطاعت از فرماندهان چه گفته است گفتم مگر ما مطیع نیستم گفت این آقا اطاعت نمی کند منظورش پدرش بود گفتم مگر چه دستوری داده ای گفت به او می گویم نباید امشب به جلو بروی او باید در همین مقر بماند و او اطاعت نمی کند حالا چکار کنیم به او گفتم عمو محمود راست می گوید باید اطاعت کنی پدرش گفت قربان جدت اول حرفهای مرا بشنو بعدا  قضاوت کن گفتم بفرما گفت خدا درباره اطاعت از والدین چه می گوید گفتم امر به اطاعت فرموده . گفت خدا بالاتر است یا امام خمینی گفتم نعوذبالله خدا بالاتر است گفت چرا او از من اطاعت نمی کند گفتم چه چیز را اطاعت نکرده گفت به او امر کردم که به من اجازه دهد تا جلو بروم من که خنده ام گرفته بود هر چه ماندم نتوانستم قضاوتی کنم و گفتم من کار دارم باید به گروهان برسم و آنها را تنها گذاشتم اما بالاخره آخر شب معلوم شد که احمد اطاعت پدر کرده و مش محمود را دیدم که داشت بند توپ را می کشید و گلوله ها را بر سر عراقی ها می فرستاد .

+ نوشته شده1  توسط سید ناصر قاطمه باف 

دیدگاهتان را بنویسید :

نام

پست الکترونیک

وب سایت

XHTML: شما می توانید از این برچسب های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

کد امنیتی *