انتشار : جمعه, 14 فوریه 2014

مستان دلداه قسمت۱و2(خاطرات عملیات والفجر مقدماتی)

به اشتراک گذاشتن
برچسب ها

4850

به دنبال انتشار نوشتار “دست نوشته های منتشر نشده ای از فرمانده ی شهید حسن آیرمی” از عزیزان رزمنده درخواست کرده بودم که ادامه ی خاطرات عملیات والفجر مقدماتی را برایمان ارسال نمایند. که برادر بسیار عزیزم حاج عبدالرحیم پارسافرد که از فرماندهان آن عملیات پر حادثه بوده اند خاطراتشان را ارسال کرده و ما به امید خدا در چند قسمت منتشر می نماییم. و اینک قسمت نخست خاطره ی ایشان:

یکی از زمستان های حقیقتا سردی را که بیاد دارم زمستان سال ۶۱بود که در اواسط بهمن آن سال، عملیات والفجر مقدماتی با تمام زیر و بمش در منطقه ای رملی در غرب میشداغ به وقوع پیوست.گردان ما بنام گردان میثم با فرماندهی برادر عزیزم حاج غلامعلی حداد و جانشینی دوست بسیار عزیز و گرامی حاج عبدالنبی عبدالهی و این حقیر(عبدالرحیم پارسافرد) نیز بعنوان جانشین دوم گردان و فرمانده گروهان اول آن با نام گروهان سیدالشهداء انجام وظیفه می کردیم. شهید بسیار گرانقدر، دانا، خوش فکر، زیرک وخنده رو، حسن آیرمی نیز بعنوان جانشین گروهان به بنده افتخار همراهی را داده بود، بنا به اعتقادی که دارم به جز خودم، گروهان را جمعی از مستان دلداده تشکیل داده بودند، نیروهایی زبده، با اخلاص و دوست داشتنی از شهرستان هم جوارمان اندیمشک، که در میان آنها گل های خوشبویی مانند شهید عزیز مسعود اکبری، شهید خوانساری، پیشکسوت عزیز علی آقا جمالی فر فرمانده با اخلاص سپاه ناحیه شوش و اندیمشک، دوست با وفا رحیم چگله، علی آقا قربانی، سردارعباس عیدی، محجوب سفر کرده محمد یوسفی، شهید علی طاهری و……گروهان را همراهی می کردند.

برای ایجاد آمادگی و بالا بردن توان رزم در نیروها، روزانه تمرینات نسبتا زیادی را بعد از هر مراسم صبحگاهی آغاز می کردیم، گاهی اوقات کلاس آموزشی پیدا کردن اهداف فرضی با قطب نما نیز چاشنی تمرینات می شد و عملا ورزش صبحگاهی به پیش از ظهر وصل می شد یا بعضی از روزها بعد از اجرای صبحگاه و ورزش صبحگاهی و استراحتی مختصر،کلاس عملی تاکتیک وانواع حرکتها در شب و روز را برگزار می کردیم

روزهای سرد و شب های سردتر از آن یکی بعد از دیگری می گذشتند، منطقه در ابعاد وسیعی پر از چادرهای گردان ها و رزمندگان آماده نبرد شده بود، دشمن نیز بی کار ننشسته وتقریبا روزانه با هواپیما در منطقه گشت شناسایی می زد، برای هر دو طرف جبهه وقوع یک عملیات گسترده قابل حدس بود. در چند مرحله گردان ها برای اجرای عملیات آماده می شدند ولی هر بار بنا به دلایلی عملیات به عقب می افتاد در هر مرحله که بنای شروع عملیات گذاشته می شد ما می بایستی نیروهای گردان را بر کمپرسی هایی که از سرمای شدید مانند اتاقک های متحرک یخی شده بودند سوار می کردیم و راهی طولانی را از مقر گردان تا نزدیک خط مقدم طی کرده و برای اجرای عملیات آماده می شدیم. نقشه عملیات در چند مرحله تغییر کرده بود ودر هر تغییری می بایستی نیروهای گردان را روی کالک هایی که روی زمین پیاده کرده بودیم توجیه می کردیم. این کار با همکاری برادر عزیزم شهید حسن آیرمی صورت می گرفت. تغییرات پی در پی نقشه برای خودمان هم قابل توجیه نبود، در یک مرحله که نقشه جدید و محل عملیات گردان ما را مشخص کرده بودند طی جلسه ای، فرمانده گردان و جانشین به همراه سه فرمانده گروهان برای چندمین بار داشتیم روی کالک عملیاتی بحث می کردیم. منطقه ای که به ما داده شده بود تا حدی بحرانی و عمل کردن در آن نقطه مشکلاتی را به همراه داشت، احساس می کردیم که برای نیروها، گردابی سخت بوجود خواهد آمد و امکان وجود تلفات زیاد در آنجا بسیار محتمل بود. موضوع را با فرمانده ی گردان مطرح کردیم، دیدیم که خود آقای حداد نیز به این مسئله وقوف کاملی دارد ولی از آنجایی که ایشان فردی بسیار مقید بود گفت: بالاخره تکلیفی است که باید انجام بشود ما که برای خودمان جنگ نمی کنیم، هرچند که آن طرح نیز بار دیگرعوض شد ومقداری ملایم ترگردید ولی این بار نیز مانند مراحل قبلی، فرماندهان گروهان ها مجددا نسبت به توجیه عناصرگروهان وفرمانده دسته ها اقدام کردند ،موقعی که داشتم فرماندهان دسته را توجیه می کردم شهید حسن با همه خوشرویی و خوش اخلاقی ای که داشت و با خنده ای همراه با صلابت گفت: مش رحیم اینجا که یک مثلث مرگ است. صداقت امر اینکه من دوست نداشتم قسمت مشکل کالک را با نیروها و فرمانده دسته ها مطرح کنم فلذا از آن صحبتی نکرده بودم. ولی حسن با تیز بینی خاص خود مو را از ماست کالک بیرون کشید و در جلسه توجیهی مطرح کرد، چاره ای نداشتم، من نیز مانند فرمانده ی گردان اعلام کردم که عمل کردن در این نقطه این مشکل را دارد ولی ما بدنبال اجرای تکلیف هستیم و نه گرفتن نتیجه و در عین حال با اشاره ای که به حسن کردم او را از ادامه دادن حرفش منصرف کردم، نکته جالبی که وجود داشت اطلاع کامل عزیزان حاضر در جلسه از وجود کار در نقطه خطرناک منطقه عملیاتی بود و با این وجود بدلیل احساس دین وادای تکلیف نقشه جدید را پذیرفته و برای اقدام آماده بودند.

مرحله ی آخری که تغییرات در نقشه ها و کالک ها بوجود آمد و تاییدیه عملیات داده شده بود بنا گردید که فرماندهان گروهان ها و دسته ها برای توجیه نهایی توسط مسئولین اطلاعات گردان که در راس آنها شهید سرافراز محمد رضا ترابی قرار داشت به خط مقدم برویم. ادامه دارد….

نگارنده: عبدالرحیم پارسافرد بهمن ۹۲

سفیر شوم دشمن(خاطرات عملیات والفجر مقدماتی قسمت۲)

(21).

تقریبا تمامی کادر اصلی گردان شامل ۳ فرمانده گروهان و ۳ معاون گروهان و ۹ فرمانده ی دسته به همراه جانشین اول گردان و مسئولین اطلاعات، اجبارا در پشت خاکریز خودی در خط مقدم جمع شدیم، کالک عملیاتی روی زمین پهن شده بود و مسئول اطلاعات گردان داشته های خودش از منطقه را بازگو می کرد و به سئوالات پاسخ می داد. عراق هم که روی منطقه حساس شده بود کم و بیش خط مقدم جبهه را بصورت پراکنده با خمپاره زیر آتش می گرفت. در گیر و دار توجیه نقشه بودیم که ناگاه خمپاره ای که به احتمال قریب به یقین خمپاره ۶۰ بود (چون هیچ زوزه ای را متوجه نشدیم) در کنارمان جا خوش کرد و سروصدای افراد همراه با گرد و خاک بلند شد. بعد از این که به خود آمدیم منظره ی عجیبی در جلوی چشمانمان رخ نمود و آن سفیر شوم دشمن بود که کادر گردان را در آنی به خاک و خون کشید. احساس می کردم باید گلوله روی کالک خورده باشد زیرا اگر اشتباه نکرده باشم ۱۱ نفر از آن جمع را شهید و زخمی نمود، از ۳ فرمانده ی گروهان و معاونین، ۴ نفر آنها،(برادران یوسفعلی طحان و عصاره و سالار مدملی شدیدا زخمی شدند) جانشین گردان و من نیز مختصر زخمی برداشتیم، فرمانده ی یکی از دسته های گروهان دوم بنام ادیبی که از نیروهای خوب مسجد سلیمان بود نیز زخم برداشته و فرمانده ی یکی از دسته هایم (خوانساری)که از برادران بسیار خوب اندیمشکی بود و فرمانده ی دسته ی دیگری از گروهان دوم بنام حمید رضا کیانی که از نیروهای بسیار با اخلاص مسجد سلیمانی بود و مسئول اطلاعات گردان (محمد رضا ترابی) که زحمت زیادی برای جمع آوری اطلاعات کشیده بود و یک نوجوان شوشتری که نزدیکمان بود نیز به شهادت رسیدند و عملا همان یک خمپاره کوچک ۶۰میلیمتری زخم عمیقی بر پیکر گردان وارد نمود. بعد از حادثه به عقب برگشتیم و در همان روز، نیروهای دیگری که معمولا برای چنین حوادثی آماده شده بودند (مانند معاون اول ودوم)جایگزین شهدا و مجروحین شده و در بلافاصله آماده ی حرکت برای عملیات شدیم.

هوا تاریک بود و نیروهای گردان به رسم همه روزه نماز جماعت را بر پا نموده بودند. شام نیروها داده شد و بار دیگر نیرو ها برای توجیه نهایی به خط شدند. توصیه های لازم توسط فرمانده و جانشین گردان به نیروها داده شد. هر چند برخی از نیروها، هم به لحاظ اینکه در دفعات قبلی توجیه شده بودند و هم به لحاظ اینکه تعدادی از فرماندهان گردان را در صبح همین روز از دست داده بودند حوصله ی گوش دادن نداشتند. به هر ترتیب مقدمات حرکت آماده شد و نیروها را برای چندمین بار سوار کمپرسی ها نمودیم و بطرف خط حرکت کردیم.

(71).

این شب با شب های قبلی تا حدودی فرق می کرد. خط خیلی شلوغ شده بود. برخی از گردان های خط شکن مانند گردان عمار حرکت خود را آغاز کرده بودند و برای شکستن خط مقدم جبهه و ایجاد رخنه وارد عمل شده بودند و البته مانند عملیات های قبلی همچون فتح المبین کارشان را بخوبی انجام داده و خط مقدم عراق را شکسته و رخنه را ایجاد کرده بودند. ماموریت ما بعنوان گردان هایی که می بایستی در عمق خاک دشمن نفوذ می کردیم از اینجا شروع می شد. از آنجایی که طبق طرح، بنا شده بود که تا جاده ی العماره بصره پیشروی ما ادامه داشته باشد و این عملیات تهدیدی برای گرفتن بصره باشد و به دلیل عمق زیاد منطقه، بنا شده بود که در این عملیات برای اولین بار از ادوات زرهی برای انتقال نیروها جهت پیشروی استفاده گردد. به همین خاطر به هر گروهان سه دستگاه نفربر پی ام پی یا دیگر ادوات زرهی داده بودند و بالطبع گروهان ما نیز با سه دستگاه نفربر زرهی مجهز شد. برای هر دسته یک دستگاه را در نظر گرفته بودند و تمام اعضای دسته می بایستی روی آن نفربر با هر دردسری بود خود را کنترل می کردند تا از تکان های شدید وحرکت های ناگهانی نفربر به زیر نیفتند، طبیعی بود که رانندگان این دستگاه ها نیز از تبحر چندانی برخوردار نباشند.

طبق تقسیم بندی قبلی که شده بود گروهان ما در جلوی گردان قرار گرفت و بنا شد که شهید آیرمی با دسته ی اول و در پیشانی گروهان که در اصل پیشانی گردان هم بود حرکت نماید. بنده هم در آخر گروهان اول و جانشین گردان به همراه گروهان دوم و فرمانده گردان نیز با کادر همراهش، باگروهان سوم حرکت خودمان را شروع نماییم. قبل از حرکت اصلی و عبور از خاکریز های خودمان، ازدحام نفربر ها و نیروهای در منطقه، کمی کار را دشوار کرده بود بطوری که یکی از تانک ها یا نفربرهای خودی در یک جابجایی ناگهانی و بدلیل دید کم با سنگر تجمعی پشت خاکریز خودی که تعدادی از نیروها که از سرمای شدید در آن پناه گرفته بودند برخورد کرد و باعث تخریب و آوار شدن سنگر بر روی نیروها بشود. ادامه دارد

نگارنده: عبدالرحیم پارسافرد

دیدگاهتان را بنویسید :

نام

پست الکترونیک

وب سایت

XHTML: شما می توانید از این برچسب های HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

کد امنیتی *